Tuesday, December 30, 2008


مرثیه ای برای لنی (یادداشتهای برکلی)

‫از سر کار آمدم. دو ساعتی خانه جدید را مرتب کردم. حوالی غروب سوار ماشین شدم تا به کافه استرادا بروم.
‫نواری را که آورده بودم در دستگاه گذاشتم. قبل از آنکه فرصت کنم نوار را سُر بدهم توی دستگاه، صدای رادیو در آمد.
‫اواسط آداجوی سمفونی پنج مالر بود. نوار را نگذاشتم. خودم را دادم به مالر و راه افتادم. با موسیقی رفتم. قطعه تمام شد.
‫صدای گوینده آمد : « ... به رهبری لئونارد برنشتاین فقید که امروز ... »
‫یکدفعه انگار قلبم ریخت. فقط گفتم «لِنی ... لِنی ...»
‫با آن وجود مهربانت و آن سیگار جاودانی ات ... می دانستم. سه روز پیش که خواندم از کارهایت ناگهان به خاطر بیماری کناره گیری کردی، می دانستم که میروی.
‫«هان ... ولی آخر ... رفتی با باد؟...»
‫امشب در آسمانها غوغاست.
‫اگر خوب گوش دهیم، ‫اگر خوب گوش دهیم، می شنویم ...

No comments: