مرثیه ای برای لنی (یادداشتهای برکلی)
از سر کار آمدم. دو ساعتی خانه جدید را مرتب کردم. حوالی غروب سوار ماشین شدم تا به کافه استرادا بروم.
نواری را که آورده بودم در دستگاه گذاشتم. قبل از آنکه فرصت کنم نوار را سُر بدهم توی دستگاه، صدای رادیو در آمد.
اواسط آداجوی سمفونی پنج مالر بود. نوار را نگذاشتم. خودم را دادم به مالر و راه افتادم. با موسیقی رفتم. قطعه تمام شد.
صدای گوینده آمد : « ... به رهبری لئونارد برنشتاین فقید که امروز ... »
یکدفعه انگار قلبم ریخت. فقط گفتم «لِنی ... لِنی ...»
با آن وجود مهربانت و آن سیگار جاودانی ات ... می دانستم. سه روز پیش که خواندم از کارهایت ناگهان به خاطر بیماری کناره گیری کردی، می دانستم که میروی.
«هان ... ولی آخر ... رفتی با باد؟...»
امشب در آسمانها غوغاست.
اگر خوب گوش دهیم، اگر خوب گوش دهیم، می شنویم ...
از سر کار آمدم. دو ساعتی خانه جدید را مرتب کردم. حوالی غروب سوار ماشین شدم تا به کافه استرادا بروم.
نواری را که آورده بودم در دستگاه گذاشتم. قبل از آنکه فرصت کنم نوار را سُر بدهم توی دستگاه، صدای رادیو در آمد.
اواسط آداجوی سمفونی پنج مالر بود. نوار را نگذاشتم. خودم را دادم به مالر و راه افتادم. با موسیقی رفتم. قطعه تمام شد.
صدای گوینده آمد : « ... به رهبری لئونارد برنشتاین فقید که امروز ... »
یکدفعه انگار قلبم ریخت. فقط گفتم «لِنی ... لِنی ...»
با آن وجود مهربانت و آن سیگار جاودانی ات ... می دانستم. سه روز پیش که خواندم از کارهایت ناگهان به خاطر بیماری کناره گیری کردی، می دانستم که میروی.
«هان ... ولی آخر ... رفتی با باد؟...»
امشب در آسمانها غوغاست.
اگر خوب گوش دهیم، اگر خوب گوش دهیم، می شنویم ...
No comments:
Post a Comment