در سفر ...
پنجره ای بی تاب
رو به سکوت کوچه
درشکوفایی گرم تابستان یک شهر
و باز اتوبوس
و پنجره هایی که از جذب این همه تصویر
نمی شکنند.
خودم را می دهم به
ضربان رنگهایی که در چهارچوب پنجره
حل می شوند.
خط خطی های خاکستری اسفالتها
سبز جنگلها
زرد دشتها.
عجله ای ندارم.
عجله ای نیست − همین است، همین.
جاده های کودکیم ...
درختان کودکیم ...
ابرهای کودکیم ...
پدر ...
تو را کرمها خورده اند ...
پدر ...
− یاری ۱۳۶۷
پنجره ای بی تاب
رو به سکوت کوچه
درشکوفایی گرم تابستان یک شهر
و باز اتوبوس
و پنجره هایی که از جذب این همه تصویر
نمی شکنند.
خودم را می دهم به
ضربان رنگهایی که در چهارچوب پنجره
حل می شوند.
خط خطی های خاکستری اسفالتها
سبز جنگلها
زرد دشتها.
عجله ای ندارم.
عجله ای نیست − همین است، همین.
جاده های کودکیم ...
درختان کودکیم ...
ابرهای کودکیم ...
پدر ...
تو را کرمها خورده اند ...
پدر ...
− یاری ۱۳۶۷
No comments:
Post a Comment