Thursday, July 1, 2010

حاشیه ای بر نوبانگ کهن
- یاری استوانی

این یادداشت اولین بار در سال ۱۹۹۱ در مجله گفتگو در شهر در برکلی به چاپ رسید و خوشبختانه از آن زمان تا کنون موسیقی ایرانی گامهای بلندی به جلو برداشته است
----------------------------

قطعه با نوای حزن انگیز سرنا شروع می شود. نوایی که گویی یادآور بیدار شدنی از ورای غبار سالیان است. به دنبال این "ندای بیداری" ستار و تمبک به سرنا ملحق می شوند و شنونده را به رقص آرام و خلسه آوری دعوت می کنندو مستی و شوق این بیداری در هم می آمیزد.

ساختار این اثر که در دستگاه شور ساخته شده سیری صعودی دارد و شنونده را از سه مرحله گذر می دهد: نوبانگ کهن ما را در سرداب های تیره و تاریک بیدار می کند و آرام آرام بیرون می کشاند، از میان جنگلهای انبوه گذر می دهد و سر آخر ما را در تپه هایی سر سبز و پر نور پایکوبان رها میکند؛ تپه های سر سبزی که رنگ و بوی گیلان را دارد.

قسمتهایی که برای گروه هم آوایان تنظیم شده اند در لطف و زیبایی بی نظیرند. قبل از این تجربه های ناشیانه هوشنگ کامکار و کارهای فوق العاده زیبای گلنوش خالقی را شنیده ایم. کامکار از توانایی های یک گروه کر استفاده لازم و مثبت را نمی کند و کار خالقی هم با تمام زیباییش کاملا بر روی الگوی موسیقی کلاسیک غربی استوار است. این اگر نه که اولین تجربه، بلکه موفقترین آن در زمینه موسیقی نویسی چند صدایی برای آواز در موسیقی ایرانی است و رهنمود به گشایش دری به دنیایی تازه برای موسیقی ایرانی می دهد.
بخصوص تلفیق استادانه و تا این حد موفق موسیقی "سنتی" و"محلی" که از پشتوانه پربار خسرو سلطانی در زمینه این دو موسیقی و نیز موسیقی کلاسیک غرب برخوردار است. شهامت و خلاقیت او را قدر میدانیم و این همه چه شکوفاتر چون حسین علیزاده و محمد قوی حلم در کنار او به هنرنمایی می نشینند. و نتیجه آن اثری است در سطح جهانی و ماورای فرهنگ بومی. این جوابی است به بسیاری که توانایی های موسیقی ایرانی را عقیم میشمارند و خورده بر آن میگیرند که موسیقی ایرانی نمی تواند در سطح جهانی مطرح شود.

برای جهانی شدن باید اول آنچه را که داریم بشکافیم و واقعا بشناسیم و امکانات رشد آن را در چهارچوب فرهنگی خودمان دریابیم. آن زمان است که رشدی خود جوش و ارگانیک می تواند متحول شود, نه در کپی برداری از روش هایی که در فرهنگهای دیگر، خاصه غرب استفاده شده و نه در دید متعصبی که مخالف هر نوع برداشتی از فرهنگهای دیگر است. هنر و هنرمند را در دو بعد باید محک زاد، دو بعدی که در یک رابطه متقابل و ارگانیک با هم هستند. یکی در چهارچوب فرهنگی خود و دیگری در بعد جهانی. آنچه از موسیقی دیگر فرهنگها میتوان یاد گرفت تجزیه و تحلیل ساختار آن موسیقی در رابطه با فرهنگ همان جامه و بررسی مکانیزم رشد آن و در آخر ارتباط این دو با هم است.
در این مقصود با موسیقی باید به عنوان یکی از نمودارهای فرهنگی برخورد کرد و نه مقوله ای مجزا. همچنانکه که در فرهنگ ما احساساتی و کلماتی وجود دارند که قابل ترجمه به انگلیسی نیستند، همانطور هم یک چهارم پرده های موسیقی ما در موسیقی غرب وجود خارجی ندارند.
زبان، آهنگ کلمات، ریتم ( چه در موسیقی و چه در معماری و هنرهای تزیینی و هنرهای تجسمی و روابط انسانی)، روان یا مقطع بودن، شدت و حدت رنگها و جهت فکری یک فرهنگ همه با هم یک شبکه حساس و ارگانیک می سازند و تناسبی موزون پدید می آورند. به عنوان مثال می توان بین یک چهارم پرده های موسیقی ما و طرح خانه های قدیمی و تفکر عرفانی ایرانی رابطه ای پیدا کرد. در هر فرهنگی که در نظر بگیریم نمیتوان هیچ یک از این فاکتورها را به عنوان یک مقوله ایزوله شده و دور از آن "شبکه هویت فرهنگی" به درستی بررسی کرد. این "شبکه هویت فرهنگی" همان چیزی است که به هر فرهنگی حس خاص خودش را می دهد. زمانی که هنرمند واقف به ساختار فرهنگی خود و این ریتم زیربنایی باشد کار او بی شک مستقیم و محکم این حس را به مخاطبین خود انتقال میدهد. برای مثال برای ایرانی بودن یک اثر نقاشی استفاده از "عناصر ظاهری" ایرانی چون ساقی و پیرمرد و مسجد و تخت جمشید ووو ... نه شرط لازم است و نه کافی. یک اثر کاملا تجریدی اگر که این شبکه و بافت زیربنایی فرهنگ ایرانی را لمس کرده باشد به مراتب ایرانی تر است و ایرانی تر به نظر میرسد. در یک اثر موسیقی هم اگر آهنگساز حس زیربنایی فرهنگ خود را دریافته باشد نتیجه اش کاری با عمق و اصالت خواهد بود، فرقی نمیکند که از چه سازهایی برای بیان خود استفاده کند - سازهای الکترونیک، زنگوله گردن گاو و یا هر چیز دیگر. در همین راستا زمانی که آهنگسازی از بافت فرهنگی خود و درد ها و شادی های معاصر خود جدا افتاده باشد، هر چقدر هم که از ستار و دف و سنتور استفاده کند باز تافته جدا بافته خواهد بود.

سلطانی و علیزاده در نوبانگ کهن با استفاده از سازهای محلی رنگ آمیزی جدید و پرشوری را ارایه داده اند. سازهای موسیقی "سنتی" به واسطه مجلسی بودن اجراها (برای گروه های کوچک و در فضاهای کوچک) و مخاطبین کم, صدای پربردی ندارند. قوی ترین سازی که در موسیقی سنتی به کار میرود دف است که آن هم از عرصه موسیقی سنتی کنار گذاشته شده بود و چند سالی بیش نیست که به همت محمد رضا لطفی و حسین علیزاده به رپرتوار سازهای رایج در موسیقی سنتی باز پیوسته است. سازهای محلی در جهت دیگر، به خاطر طبیعت خود و اجرا در دشت و صحرا پرشورترند و برد بیشتر و صدای قویتری دارند. در کنار هم گذاشتن این سازها شور و تحرک و هیجان جدیدی می آفریند و حرکتی مثبت و جسورانه است به سوی "موسیقی ملی ایران", آن نوع موسیقی که هنوز وجود خارجی ندارد.

نه غوطه خوردن در سنت نهایتا می تواند مثبت باشد و نه فرار و جهش به هر چیز غیر سنتی به نام نو آوری. باید خودمان را از میدانی که سنت و نو آوری را به عنوان دو آنتاگونیست در مقابل هم قرار میدهد بیرون بکشیم و با دیدی تازه به این جریان نگاه کنیم.
برای دریافتن امکانات رشد موسیقی ایرانی باید اول با در نظر گرفتن آنچه که مطرح شد به شناخت و تعریفی از موسیقی ایرانی رسید. نوبانگ کهن قدمی بزرگ در این راه است و آنرا باید نقطه عطفی در موسیقی ایران تلقی کرد.

پژواکی اسطوره ای از اعصار کهن در زندگی عصر کنونی - به واقع نوبانگ کهن.

No comments: